بیست و دو ساله شدم ^_^
و خدا رو شکر که بیست و سه ساله نشدم و هنوز یکسال وقت دارم! چون ۲۳ سالگی از بچگی یه عدد گنده بوده تو ذهنم، خیلی بزرگ و خانومطور! و من هنوز خیلی ازش فاصله دارم :دی اما موقع فوت کردن شمعها آرزو کردم سال بعد یه مامان بیست و سه ساله باشم :)
چون امسال مصادف با ماه محرم شده بود، جشن نگرفتیم، دیشب همسر یهو گفت بپوش بریم برات پیتزا بخرم شب تولدته و من ذوق مرگ شدم :) امروز صبحم که خواستم اینستامو چک کنم اولین پست یه آهنگ خیلی ناناز درباره متولدین پاییز بود و رفتم پایینتر دیدم عه درباره منه! دوستم حدیث برام یه کلیپ درست کرده بود! من؟ مُردم از خوشی و حال خوب! وقتی فکر میکنم چطور از قبل به یادم بوده و دونه دونه عکسا رو گشته و گلگلیاشو واسم سوا کرده، وقتی استیکر چادری گذاشته، عکس خوشگلمو ادیت کرده، درباره کلاس سمیع زاده نوشته و اون آهنگ فوقالعاده رو گذاشته سرش و یه کپشن عالی برام نوشته اشک تو چشمام جمع میشه... میمیرم از اینهمه مهربونی که خدا تو وجودشون قرار داده... عصری هم رفته بودم خونه همسایه روضه، وقتی اومدم همسر گفت برو تو یخچالو نگاه کن... کیک خریده بود با شمع بیست و دو. ذوق مرگ به معنی واقعی کلمه! فقط جیغ میزدم و هوا میپریدم! از شدت غافلگیری نمیدونستم چیکار کنم! چون قرارمون اصلا این ولخرجیها برای این ماه نبود. باید پول ذخیره میکردیم:دی
میشه گفت بهترین کادوی عمرم، امسال، محصول مشترک همسر و امام حسینه! دوتاشون میخوان ببرنم کربلا🌸🍃☺