لایمکن الفرار از عشق

۵۴ مطلب با موضوع «عشق علیه السلام» ثبت شده است

انگار دیگه وقتشه بگم:





میگن توی راه کربلا، هر آدم یا قبیله ای رو که میدیدید جلو میرفتید و دعوت شون میکردید که همراهتون بیان. اون ها هم به بهونه های مختلف قبول نمیکردن. شما دلسوزی میکردید براشون، اشک تو چشم تون جمع میشد حتی. اون قدر دلتون براشون میسوخت که حاضر نبودید روز محشر بخاطر این نافرمانی از امام زمانشون عذاب بشن. بهشون می فرمودید برن یه جای دور که ظهر روز واقع صدای شما رو نشنون.

تا بوده، از ازل حرف کرامت و مهربونی شما و خاندان تون بوده آقا جانم

که بیشتر از بیشتر از بیشتر به گدا میبخشیدید

حالا من بد چه جوری باورم بشه دلتون برام نمیسوزه؟

چه جوری باورم بشه که منو نخواستید؟

من که بزرگترین آرزوم تیکه تیکه شدن تو راه شما بوده و هست.

این همـــــــــه زائر دارید مهربانم

سی میلیون آدم خوب دارن میان پابوس شما

حالا یه دو سه تام آدم بد بیان،

چی میشه مگه جان دلم؟

مگه تو کربلا جا کم میاد؟

گفتن دوری و دوستی،

نگفتن این قدر طول بکشه...

گفتن کربلا،

نگفتن آدمو دیونه میکنه...

شما که منو خونه خراب خودت کردی حضرت عشق

منو دیوونه کردی جان دلم

شما که دلتون نمیاد من رو به حال خودم رها کنید؟

من حالم خیلی بده مولا جان...

حال عاشقی که معشوق ازش روبرگردونده

حال مریدی که به مراد نمیرسه

حال شیعه ای که امام نگاهش نمیکنه...

خودم خوب میدانم که باید مرد مولای من

من باید بروم و تا آخر دنیا بمیرم

نکنه شما ما رو یادت رفته حضرت دلبر؟

ما که اومدیم کنار ضریح، زیر قبه دعا کردیم، گفتیم ما رو یادتون نره

گفتیم سال بعد دوباره ما رو بطلبی

پس چی شد جان دلم؟

ایــــــــــــــن همه نوکرای خوب خوب دارید که دیگه من روسیاه رو فراموش کردید؟ 

من دلتنگم آقاجانم...

بی تابم...

بی قرارم...

آشفته ام... 

تو آخر میکشی مرا!

پارسال راهی ام کرده اید و مزه آغوشتان  را چشانده اید و حالا...

حالا بهشت را از من گرفته اید

بهشت من هوای سرد، درختای نخل، پای تاول زده، هوای پر گرد و غباره عشق من

هبوط کرده ام

دیگر حتی شما هم نمیخواهی ام...

همه اسرا بعد مدتی برگشتند کنار بدن های پاره پاره و بی کفن شما

دوباره برگشتند کربلا

جانم به فدای دخترک تان که دیگر بازنگشت کنار مزار پدر

من میفهمم چـــــــــــــه دردناک است دوری

دردناک است هجران بعد وصال...

صدایم را میشنوید جانم؟

از دووووووووووووور سلام.....


۱۴ آذر ۹۳ ، ۲۱:۰۷
مطهره


من از این درد بنا نیست شکایت بکنم
ترسم این است به دوری تو عادت بکنم

مدتی میشود از کرب بلا محرومم
چه قدر چیزی نگویم و رعایت بکنم

پسر فاطمه انگار که قهری با من
رو مگردان تو زمانی که سلامت بکنم

زودتر کاری بکن که اربعین نزدیک است
قصدم این نیست به کار تو دخالت بکنم

نه حرم رفته ام و نه سفری در راه است
بین زوار تو احساس خجالت بکنم

حرف حرف تو ولی راضی نشو آقاجان
به رفیقم که حرم رفته حسادت بکنم...

۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۰
مطهره

با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار

 وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار

 جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
با حال احتضار علیکنّ بالفرار

 در ساحل فرات علمدار کربلا
شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار

 راه عبور ، معبر غارت گران شده
از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار

 دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار

 از من به لاله های حرم عمه جان بگو
حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار

 با این که مشکل است و همه بانوان ما...
...هستند با وقار علیکنّ بالفرار

 حتما به دختران حرم گوشزد کنید
تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار

 دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
امشب در این دیار علیکنّ بالفرار

 با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار

 با این که از مصائب این دشت پر بلا
لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار  
(+)

شاعر:مصطفی متولی


پیاده روی روز سوم تا ساعت هشت و نیم- نه شب طول میکشد.
خسته ایم و پاها دردناک و ورم کرده و تاول زده و منقبض شده.
برای استراحت مجبوریم هر چند عمود بنشینیم و وقت بلند شدن ،راه رفتن ِدوباره مصیبت است.
به سختی راه میرویم.
بچه های تیم ما، اغلب پدر یا برادری همراهشان است.
از شب سرد بیابان نمی ترسیم و دلگرمیم به حضور پدر یا برادری کنارمان.
خستگی که به اوج میرسد،
فکر میکنم چگونه دخترکی سه ساله   در این بیابان های سرد و تاریک، 170 فرسخ پی عمه اش می دویده است؟

"حضرت گفتن فقط بهشون بگید فرار کنن این بچه ها...
بچه ی کوچیک ترس داره، آتیش دیده، دنبالش کردن، دارن بهش تعرض میکنن، زده به دل بیابون
شب شده، خیمه ها سوخته، سرپناهی نیست...
خانم حضرت زینب هی دونه دونه میره این بچه ها رو از تو بیابون جمع میکنه،
تصورش خیلی سخته...
 یه لحظه احساس کنه ای وای میشمرم دو تا کمن

دو تا بچه نیست، کجان؟
داریم توی مقاتل نوشتن خانم حضرت زینب همین طور که داشت میگشت دید این دو تا بچه سر در آغوش هم از ترس جان دادند...
خانم حضرت زینب چی کشید اون لحظه...
الان اینجا امنیته باز ما جرئت نداریم یه ذره دور شیم از این خیمه ها، بریم تو بیابون.
یه بچه ی چهار ساله مگه چقدر تحمل داره؟
مگه چقدر می تونه این بار رو بکشه؟
باز خوب شد به شام رسید، باید وسط راه جون می داد..."


+ نمیدانم چرا و چطور، اما هنوز هم ناامید نشده ام. هنوز هم منتظرم صدایم کنید و بگویید بیا. شاید به این خاطر است که در خاندان شما رد کردن گدا معنا ندارد، شاید به این خاطر است که شما رحمة الله الواسعه اید، نمیدانم...
فقط میدانم مرا دست خالی نخواهید گذاشت.
ارباب من...

۱۴ آبان ۹۳ ، ۱۳:۱۷
مطهره
از بزرگترین سعادت های زندگی ما بدون شک این است که توفیق داریم بعد هزار و چهارصد سال همه شهر را سیاه بپوشانیم و دسته جمعی برویم هیات و مثل مادر فرزند از دست داده برای امام مظلوم مان زار بزنیم. 

با همه اینها عجیب افسوس میخورم به حال آن زن اهل شام که حمیده نام داشت و از طایفه بنی هاشم بود. که وقتی کاروان اسرا به شام رسید و پسرش سعد خبر خورشیدهای روی نیزه را برایش برد با سر و پای برهنه از خانه کنده شد و به سنت قافله دوید، ولی قبل از رسیدن به آغوش بانوی صبر صیحه ای زد و بر روی زمین افتاد. اگر چه هنوز از خراش های صورتش خون تازه میچکید...




+الحمد لله که دوباره محرمت رو دیدم 
 الحمدلله که دوباره تو خیمه عزاتم 
 الحمدلله که منم یکی از سینه زناتم
 الحمدلله جزء گریه کنای روضه هاتم
۱۰ آبان ۹۳ ، ۱۴:۴۰
مطهره

میمیرم و ز نوکـــــریت کم میشود یکی

این اربعیــــن اگر نبری کربـــــــــلا مـرا



میبینید حضرت عشق؟؟
آنقدر دلتنگم که شاعر شده ام!
یادتان هست دعاهایم را وقتی برای اولین بار چشمم افتاد به گنبد؟

باشد آقاجانم؛ نمیخواهی ام...
ــ و چه دردناک است این نخواستنتان ــ
اما 
چه دلیلی برای دلم بیاورم که آرامش کنم؟
که قانعش کنم؟
که بی تابی هایش را کم کنم؟
جز اینکه
محکم بایستم
صاف و صادقانه
ولی
با کمری شکسته
سینه سپر کنم و
به دلم بگویم:
دل جان!
غصه نخور
بغض ها و هق هق ها و اشک های بی صدایت فایده ای نداشت
تو اصلن خواستنی نبودی
که اصلن ارباب نوکریت را قبول نداشت
که هر چند به اندازه دو کف پا هم صحن حرم ارباب را اشغال کنی
باز هم اضافه ای...
که روسیاه که باشی حق دیدن شش گوشه را نداری
که روسیاهم
که آبرو ندارم
که حق دیدن شش گوشه را ندارم...


 tavafeyar.blog.ir  حرف دل من را زده بود، بخشی از متن برگرفته شده از


۰۳ آبان ۹۳ ، ۱۹:۵۶
مطهره

توی این روزهای غم و اشک و ناامیدی که کارم شده گوش کردن مداحی اربعین سال پیش میثم مطیعی و آه کشیدن و پشت بندش تند تند پلک زدن تا اشک هایم نریزد، بزرگترین نعمت رسیدن محرم است.

                                         

  دلتنگ روضه های محرم شده دلم...  



 +ریحان دیروز رفت کربلا و من رفتنش را تماشا کردم.
دلم نیامد بگویمش الان که خوش حال ترین دختر دنیایی و سرمستی که حضرت ارباب بین همه ی نوکرهایش تو را انتخاب کرده تا فصل عزایش را کنار شش گوشه گریه کنی، اما دو ماه، شش ماه، یک سال دیگر حالت، حال امروز من است...
دلم نیامد بگویم که یک سال دیگرت را توی خودم میبینم...
دلم نیامد برایش از هجران بعد وصال بگویم...
فقط سکوت کردم و برایش دعای سفر خواندم و گذاشتم خوش حال ترین دختر دنیا بماند.



+ سخت دلگیرم خداجان اما؛ الحمدلله کما هو اهله.

۰۲ آبان ۹۳ ، ۱۴:۵۸
مطهره

ایـــــن راه اگــر خــاره و خــــارا بطلـــــب

گــــر قابــل آبلـــه ست این پا بطلــــــب

"دست از طلب..." آه فـــــال خوبی آمد

یعنی ته مطلـــب این که آقـــا بطلـــــب


 

     + فقط 58 روز مونده آقا...
        هر روز میمیرم و زنده میشم
        یه کاری برایم بکنید جان دلم...
        مگر میشود دعای زیر قبه ام را مستجاب نکنید حضرت دلبر...
        بگذاررررررررید بیاااااااااایم آقاجانم :(((

۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
مطهره

قسم به ذکر خدا لا اله الا الله

قسم به رحمت للعالمین رسول الله

به کوری دل آن که نمیتواند دید

بگو که اشهد ان علی ولی الله

قسم به شور حسینی قسم به سوز حسن

خدای اشک و غریبی خدای سینه زدن

بگو به نیت توبه برای عفو گناه

بگو به یاد همه عارفان دل آگاه

به نیت فرج صاحب الزمان مهدی

بگو که اشهد ان علی ولی الله  

(+)



  + بدون حب شما عشــــــق نا به فرجام است       جوان نجــــــــف که نبیند جوان ناکام است

 
رفته ها میدانند که حرم حضرت امیر چقـــدر با همه حرم های دنیا فرق دارد.
از هتل که برای اول بار عزم حرکت کردیم به قصد حرم، ناخودآگاه خودم را جمع و جور کردم.
دارم میروم خدمت بزرگترین مرد اسلام. اولین امام شیعیان. امیر المومنین جهان. خلیفه ی مسلمانان...
همه این عنوان ها دست و دلم را میلرزاند و نگرانم میکرد که حواست را خوب جمع کن و آداب ادب و زیارت این آقا را به جا آور.
اما همه این ها فقط و فقط تا وقتی بود که پایم را نگذاشته ام داخل صحن و سرای حضرت...
وارد که شدم همه ی این ها رفت گم شد و دیگر هرگز هم پیدایشان نشد.
عجیب حال و هوای پدرانه دارد ایوان نجف.
انگار نه انگار که شیعه ای امامش را بل دقیقا دختری خسته و آشفته بعد از تمام سالهای زندگی اش بابا را دیده باشد.
دیگر آن همه شلوغی و ذکرهای زیر لبی و هرج و مرج و فشار و ازدحام و فریادهای لبیک یا علی اصلا به چشم نمیآمد.
تماما عشق بود و آرامش و منی که خدمت حضرت پدر رسیده بودم...
سرم را تکیه دادم به نرده های چوبی سبز و چشم دوختم به ضریح و به قدر سالهای فراق بلند بلند گریه کردم...
به سان تشنه ای که بعد مدت ها آب را یافته باشد... به سان مضطری که پس از سالها به منبع آرامش رسیده باشد... به سان دختری که از کیلومترها دورتر خودش را رسانده نزد بابا و حالا نگاه گرم پدر و آغوش پرمهر و گوش های شنوایش را میبیند.
و من همان دخترم. همان که آن روز رو به روبه ی ضریح، حضرت دلبــــر را دید که پدرانه لبخند میزند و دست مهربان بر سر تمام دخترانش میکشد.
من آن روز عشق را دیدم...
مهربانی را دیدم...
و با تمام وجود فهمیدم چقدر بدبخت و محروم است کسی که امام به این عشقی ندارد و مدام زیر لب تکرار کردم: الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیر المومنین علی بن ابیطالب.

 آخ که چــــــــــــقدر خوب فرموده رسول مهربانی ها که: انا و علی ابوا هذه الامة... 


۱ نظر ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۲
مطهره
تنهــــــا به یک دلیــــل خـــــودم را نمیکشــــم
بعدا همــــان دلیــــل خودش می کشــــد مــرا


         + فتوبای یکی از همسفران(!) اربعین سال 92.



 ( این ) کلیپ را هزار بار باز کردم و نتوانستم ببینم و بستم. بار آخر که دیدم مردم... هزار بار مردم...
کسی که این راه را رفته باشد میفهمد چرا نمیتوان دید و چرا باید مرد...

۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۹
مطهره

مانند طفل در به دری گریه میکنم

مثل گدای پشت دری گریه میکنم

اشک مرا زمان گدایی ندیده اند

این بار چون تو میگذری گریه میکنم

حالا که بین این همه مردم زیادی ام

از این به بعد یک نفری گریه میکنم

بار مرا کسی نخریده تو میخری؟

بار مرا بخر نخری گریه میکنم

از چند جا شکسته پرم ای شکسته بند

از غصه شکسته پری گریه میکنم

جان همان که زائر بابا نشد مرا 

یک کربلا ببر نبری گریه میکنم

     گریه میکنم

          گریه میکنم

               گریه میکنم

                   گریه میکنم

                        گریه میکنم



   + میگفت فراق دو قسم است: فراق قبل از وصال و فراق بعد از وصال.
      و آن دومی سخت تر است...

   

   +   گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق          ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

 

  + من این روزها خیلی میترسم. از حال خودم سه چهار ماه بعد میترسم. از اینکه توی خانه باشم و       تلوزیون زائران توی جاده ی نجف را نشان دهد میترسم. از دعوت نشدن میترسم. از دلتنگی میترسم. از واژه بی لیاقتی میترسم...
    میترسم و گریه میکنم...
    چقدر از سوز ترس و دلتنگی میتوان آه کشید و اشک ریخت؟
    همان قدر گریه میکنم.
  

   

   - تو دوستدار گریه کنان هستی؟
     من گریه میکنم...

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۳
مطهره