نزد طبیب رفتم و درمان تو را نوشت
دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۴ ب.ظ
مریضم. بد حال و ضعف کرده از بیمارستان میایم خانه.
او که میاید همه ی دردها میروند پی کارشان، خوب ِ خوب میشوم انگار، حرف میزنم و میخندم و شوخی میکنم.
زن عمو به خنده میگوید: الان دیگه حسابی حالت خوب شده ها!
آخر شب که پایش را از خانه بیرون میگذارد، دوباره همه ی معده دردها و دل پیچه ها و سردردها و تب و لرزها بر میگردند توی جانم.
معجزه ی عشق است گمانم :)
۹۴/۰۵/۱۲