آغاز
دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۱۳ ب.ظ
پروانه ای آمد و نشست گوشه کیکم
بال بال زد و با هر بال زدنش عشق و خوشبختی و شادی و آرامش و رویا و نور آورد
و همه ی حال های بد ِسیاه را کیلومتر ها دور کرد.
من دیشب شمع های بیست سالگی ام را فووووت کردم
و امروز صبح، برای بیست و یکمین بار به دنیا سلام دادم :)
بی نهایت خوشحالم که بیست سالگی ام را در کنار او جشن گرفته ام
موچکر خداجان :*
* مگر میشود از ته دل قربان پدری نرفت که برایت گل و شیرینی میخرد و توی کابینت پنهان میکند که یکهو غافلگیرت کند؟!
یا مادر همسری که وقتی میبوسی اش بغض گلویش را میگیرد؟!
من خانواده ام را شدیدا عاشقم :*
۹۴/۰۷/۱۳