خطر گاز گرفتگی؛ به من نزدیک نشوید!
گرگینه شدم و شبها در نور ماه تبدیل به گرگ میشوم
خون آشام شدم و دلم میخاهد دندان های نیشم تیز بشوند و همه چیز را پاره کنم
سگ درونم بیدار شده و همه این چیزهای وحشتناک.
هر از چند وقتی، ینی خیلی کم اینطور میشوم. یک دیوانه ی روانی تمام عیار.
تمرکز و تعادل روانیم بهم ریخته، حالم از موهایم بهم میخورد، بنظرم زیادی بلند اند، بعد از آمدن از آرایشگاه وقتی جلوی آیینه دقیق شدم فهمیدم از مدلش خوشم نیامده و آرایشگر فضول روانی با حیفه حیفه گفتن هایش موهایم را به اندازه کافی کوتاه نکرده، از آن موقع این سگ درون لعنتی بیدار شده. همه اش آشفته و کلافه ام و از موهایم، هیکلم، وزنم و تمام جوش های صورتم بیزارم.
به همسر هشدار داده ام به من نزدیک نشود چون ممکن است وحشی شوم و گازش بگیرم و ناراحت شود. گفته ام حداالمقدور چند روزی ولم کند به امان خدا و برود خانه ی مادرش،چون من خیلی خطرناکم و شاید بهش آسیب برسانم و ترکش های حالت روحی نامتوازنم به بدن و روح او گیر کند.
اما نرفت،نمیرود. به جایش صبوری میکند و تحمل میکند و دندان سر جگر میگذارد، بدون شک تندیس بلورین صبر و تحمل فقط شایسته این مرد است. مرا میبرد گردش و برایم پیتزا میخرد که عاشقش هستم اما من خوب نمیشوم، نوتلا پانزده هزار تومنی میخرد اما خوب نمیشوم، هت چاکلت میخورم وخوب نمیشوم، حمام میروم و خوب نمیشوم، زشت است اما باید بگویم نماز و قرآن میخوانم و خوب نمیشوم.
موش هایی در درون من اند که انگار دارند یواش یواش روح و مغزم را میجوند تا تمام شود، آشفته و کلافه و بی ریختم.
نظام ذهنی ام خیلی مرتب است وبه شدت ایده آلیستم. وقتی یک چیز فوق کوچولو بهم میریزد_مخصوصا درباره خودم_ من هم اینطور بهم میریزم. مثلا همین نکته مسخره ی عدم باب میل بودن موهایم مرا روانی کرده، یک روانی گاز گیرنده و وحشی و هیچی نفهم.
میخواهم فردا رویم را سفت کنم، از مادر همسر بخواهم موهایم را کوتاه تر کند، حتا سه چهار سانت، شاید ذهن دیوانه ام گول بخورد و مرتب شودو حالم خوب شود.
بعدا نوشت: رفتم کوتاه ِ کوتاه کردم شان و حالا حالم خوب است :)