لایمکن الفرار از عشق

از هر انگشتم یه هنر میباره، بعله!

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ

پس از سالهای متمادی تلاش و زحمت بی وقفه و شبانه روزی، و بعد از گند زدن های بسیار و ملامت شدن های فراوان و هی بافتن و شکافتن و دوباه بافتن و شکافتن و باز هم بافتن و شکافتن (میتوان تا ده ها خط این عبارت را تکرار نمود) سرانجام، این بنده ی کمترین توفیق یافته و به فوز عظیم بافتن یک بلوز برای خویشتن نائل آمدم.

باشد که رستگار شویم :دی




+ کنکور، مث یه ماراتن نفس گیر میمونه. جوّ ش آدمو میگیره و آغازش میکنی بعد دیگه هیچ جوره نمیتونی ازش دست برداری، باید تا آخرش بری.
تازه الان دارم فکر میکنم چرا من بجای اینکه خودمو این همه اذیت کنم و درس بخونم و رتبه خوب بیارم و آخرش همچین دانشگاه و رشته ای قبول بشم، نرفتم تو این همه دانشگاه فنی و غیرانتفاعی و غیره که خدا رو شکر تو هر کوچه یه دونه باز شده هنر بخونم؟
من که هم علاقه م و هم استعدادم تو هنر بوده؟

الله اعلم...

۹۳/۰۹/۱۳
مطهره