لایمکن الفرار از عشق

.

من تا حالا تو هوای بارونی نرفته بودم قبرستون...

چقـــــــدر بد و دلگیر و دردناکه...

گریه آوره اصلا... تنها کاری که از دستم براومد این بود واستم و چتر بگیر بالا سر اونی که داش گریه میکرد، خیلی خودمو هل دادم که برم بشینم کنارش و دستمو حلقه کنم دورش و بهش بگم بلند بشه بریم دیگه، یه جوری که من دخترش مثلا تو اون جمع مردونه...

اما نتونستم.

چون من آدم نزدیک شدن به آدما و لمس کردن و بدتر از اون بغل کردنشون نیستم.ناتوانم در این کار! 

با این که واقعا از ته دلم خیلی دوستش دارم تنها باری که خیلی نامحسوس بغلش کردم و خیلی آروم بوسیدمش هم نمیدونم کار خوبی کردم یا نه!
اما خب جو خیلی احساسی بود، مثلا بعد اینکه بوسش کردم یه نمه بغض کرد و اشک جع شد تو چشماش! کلا خیلی احساساتی هستن :)



+ اون دختره که خودشو انداخته بود رو گلهای خیس روی خاک و با گریه میگفت: کجا بریم؟ من نمیام... مامانم اینجا تنهاست... من شب مامانمو تنها نمیذارم... هوا سرده.. مامانم خیس میشه... بدجوری سوزوند دل من رو... هر جا هست خدا بهش صبر و آرامش بده :(

+ دلم میخاد روزی که میمیرم بارون بیاد تو قبرستون...

۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۱۰
مطهره

در ذیل خطبه های فصیحت مورخان؛

آورده اند: تکه کلامت حسین بود...



*نشمردم

ولی خوب یادم هست تل زینبیه چند پله میخورد رو به بالا

و همین جرات را از من میگرفت

پله های رو به بالا...

مسلط به حرم...

همانجایی که گودال قتلگاه است...

یعنی از آن بالا همه چیز خوب دیده میشده...

(و الشمر جالس علی صدره...)


**زنی محو تماشاست ز بالای بلندی

و همه هستی او در کف گودال...


*** مصیبت ها تازه شروع شده... حضرتِ بانو ...



۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۴
مطهره

امشب شهادت نامه عشاق امضا میشود ...



*ما روضه ی حسین -علیه السلام-  شنیدیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود...

۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۲:۵۳
مطهره

حضرت ِ ماه...

ساقی عشاق حسین است و می ناب تویی

صید حسین اگر شدم دانه ی آن دام تویی...



*عموعباس بی تو قلب حرم میگیره...

** حضرت ِ جان و دلم؛ میشود امشب برات کربلای ما را امضا کنید؟ که یکبار دیگر بعد سه روز پیاده روی چشم در چشم گنبد روشنای تان شویم؟

۳۰ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۸
مطهره

پدر ، عشق ، پسر

جوانی مان نذر شما حضرت آقازاده

نیم نگاهی جان عالم بفدایتان...

...ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها می شود از دست کمان

خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود

مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست می آمد و رخساره برافروخته بود

روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته

بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد

یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را

آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جمله در پوست نگنجیدن را

بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید

زیرپایش همه کون و مکان می چرخید

بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد

آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

گفت:لاحول ولاقوه الابالله

مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون

آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است

رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد

به تماشای نبرد تو خداوند آمد

با همان حکم که قرآن خدا جان من است

آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است

ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست

آه آیینه در آیینه عجب تصویری

داری از دست خودت جام بلا می گیری

زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای

به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای

پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد

غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا

آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*

گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغان پسرم وا پسرم می آید

باز هم عطر گل یاس به گیسو داری

ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!

کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!

مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای

چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!

من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم

ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی

کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی

مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم

باید انگار تو را بین عبا بگذارم

باید انگار تو را بین عبایم ببرم

تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم...



*این شعر فوق العاده ست... بارها با بیت بیتش گریه کرده ام و خون دل خورده ام. ینی قشنگ  حق مطلبو ادا کردن اینجا جناب برقعی.

** عشق و خوشحالی یعنی اینکه این وبلاگ وسط روضه های حضرت پسر جان گرفته و اسمش شده «شب هشتم»

۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۹:۳۸
مطهره

من گذرنامه خود را نسپردم به کسی

به تو و کودک دلبند تو ایمان دارم...


۲۸ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
مطهره

.

حداقل خوبی ش اینه که میدونم قبلا یه بار این حس رو تجربه کردم و از سر گذروندم و نمردم....



۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۵
مطهره

حس خوووب اولین بارونِ پاییزِ طلایی امسال :)



*از دیشب داره ریز ریز و بی وفقه میباره، هوا رو هم عجب سرد کرده!

**بارون پاییزی باشه و بعد باشگاه با دوست جان  بری ذرت مکزیکی بزنی...

بارون پاییزی باشه و سردت هم شده باشه و از تو خیمه ی عزای حضرت ِ جان بهت چایی دااااغ تعارف کنن :)

*** گرفتاری و بیچارگی من اینه که حتا این آهنگ سیروان هم منو یاد ک.ر.ب.ل.ا می اندازه....


(عکس از اینستاگرام hadissbgh)

۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۵:۰۸
مطهره

الحمدلله که دوباره محرمت رو دیدم ...

همه شهر سیاه پوش شده...

جا به جا تکیه ای و هیاتی و بیرق های سیاه عزا و لیوان های یکبار مصرف چای و بوی اسفند و صدای مداحی...

پیرهن مشکی ها رو درآوردیم و اتو زدیم...

هدر وبلاگ و زنگ خور و آوای انتظار و والپیپیر گوشی مو عوض کردم...

به خودم گفتم بس کن مطهره این لجبازی تو!

بس کردم و میخام برم غرق بشم تو این شور و عشق فصل عزای حضرت ِ عشق

فهمیدم من آدم این لوس بازیا نیستم!

من آدم ِ بدون عشق ِ ارباب هیچم هستم 

ای تمام جانم فدای این ارباب ِ مهربون...



*ما را نخرد شاید

اما به همه گفتیم:

ارباب کریم است و 

دست بخرش خوب است...

۲۴ مهر ۹۴ ، ۱۰:۳۱
مطهره

در گلوی من

ابر کوچکی ست 

میشود کمی مرا بغل کنی؟!


۲۲ مهر ۹۴ ، ۰۰:۵۳
مطهره