لایمکن الفرار از عشق

۱ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

و چون در دریا به شما خوف و خطری رسد به جز خدا همه را فراموش می کنید ، ولی همین که خدا شما را نجات داد باز از خدا روی می گردانید که انسان کفر کیش و ناسپاس است .    سوره اسرا، آیه ۶۷


من همیشه ترسیده ام مصداق این آیه باشم. خیلی ها! دقت کنی میبینی چه لحن دلسوزانه ای دارد، از آنها که خودمان خیلی تجربه اش کرده ایم. کسی را دوست داریم و او خبری از ما نمیگیرد‌، نمیگیرد، نمیگیرد تا اینکه مشکلی برایش پیش میاید و نیازی به ما دارد بعد دوباره ما را یادش میرود.

خیلی غمگین و سوزناک طور است، مخصوصا که فکر کنی این را خداجان درباره ما آدم ها گفته، مخصوصاتر که هر بار فکر کنی نکند من هم جزو این آدمها باشم؟!


گفته بودم که بعد ازدواج، ساعات خواب من خوابالو که اغلب تا ۱۱_۱۲ ظهر خواب بودم خیلی تغییر کرده، جوری که حتا خودم هم باورم نمیشود. صبح ها که نور از پرده ی صورتی اتاق خواب می افتد روی تخت و میزند توی چشم هایم بیدار میشوم و همانطور خوابالود و باچشم های پف کرده ی اول صبحی ساعت را نگاه میکنم که به دیوار انتهای پذیرایی وصل است و ساعت ۷_۸ را نشان میدهد.

دفعه های اول حتا خودم هم نمیتوانستم باور کنم که میتوانم عقربه های لاغر ساعت را از این فاصله ببینم. کورمال کورمال دستم را پی گوشی موبایلم روی میز میکشیدم یا ساعت مچی همسر را برمیداشتم و نزدیک صورتم میگرفتم.

اما بارهای بعدی تنبلی سر صبح مجبورم کرد همان ساعت دیواری اتاق را نگاه کنم. من دقیق ساعت را میدیدم! یادم افتاده که یک سال و نیم پیش چشم هایم را عمل کرده ام،‌ یادم افتاده که چقدر برای حال خوب چشم هایم و اشک هایی که کیلو کیلو میریختم دعا کرده ام، چقدر از خدا خواسته ام که زود خوب بشوم و حالا، شده ام!

مربوط به ضمیر ناخودآگاه میشود احتمالا که هنوز گاهی دست میبرم که جای عینکم را صاف کنم یا فکر میکنم عینکم را خانه جا گذاشته ام یا اینکه به ساعت نگاه نمیکنم چون یادم نیست که میتوانم از دور ببینمش.

حالا من، توی این مدت همان آدمی بوده ام که خدا توی آیه اش گفته. همان که وقت گرفتاری به درگاهش گریه و زاری کرده و حالا که سلامت شده یادش رفته که قبلا چه بوده و حالا چه شده‌ یادش رفته که شاکر باشد.

با اینکه خیلی هم سعی کرده ام، وقت های جشن ها، شادی ها، خوشی ها، نعمت ها و وقتهایی که عمیقا احساس خوشبختی کرده ام خیلی یاد این آیه افتاده بودم و حواسم بوده که حواسم باشد!

این یکی اما نمیدانم چطور شده بود، احتمالا مانده بود که تلنگر خوبی شود ؛)


+خیلی خودجوش آمد این نوشته و مرا برد به روزهای وبلاگ آیه هایم برای تو :)

۲۵ دی ۹۵ ، ۱۱:۵۹
مطهره