لایمکن الفرار از عشق

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

از اون جایی که من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی و این چرت و پرتا :دی بجای اینکه منت کسی رو بکشم بلند شدم تنهایی رفتم استخر. صد البته که کلی حوصله م سر رفت تنهایی :/ 

ولی به خنکی آبش تو این گرمای هزار درجه می ارزید :)

عاقا من نشسته بودم لبه جکوزی و پاهای مبارک رو در آن قرار داده بودم که خانم خیلی آروم و با یه لبخند ملیح اومد کنارم نشست.

اون:  دانشجویی دخترم؟

من: بله :)

اون: چی میخونی؟

من: ادبیات فارسی :)

اون: کجا؟ دانشگاه آزاد؟

من: نه بین الملل :))

اون: متولد چه سالی هستی؟

من: هفتاد و چهار :))

اون: سال اولی؟

من: نه ترم چهارم :)))

اون: اگه مورد خوب باشه ازدواج میکنی؟

من: ازدواج کردم :)))))))))

اون: :||||||||||||||||||||||


خب طبیعتا هر دختری از نوع رفتار و سوالای طرف میفهمه قصدش چیه :/

بعد فک کن از اول این مکالمه من میدونستم به اینجا ختم میشه و همون اول خواستم بگم خانم جان ادامه نده :دی ولی خب زشت بود :دی گذاشتم قشنگ آمارشو بگیره و منو تو لباس عروس تصور کنه بعد بگم من شوور دارم :دییییییی

میدونم کار پلیدی کردم ولی اگه از اول میگفتم که پلیدتر میشد :/


*این ینی من هیچ جام شبیه عروسا نیس :/

**و ینی تر اینکه دیگه خدایی تشخیص خیلی سخت شده :)

*** آخ که دلم چقد تنگ اینجا بود... همینجا بودم، سرمم شولوغ بود ولی نه اونقد که نتونم بیام ولی خب میدونی حسش نبود... این تلگرام لعنتی :دی

****تشکریات و احساسات ذوق مرگانه بابت اون دو تا کامنت زبان اصلی :دی که دریافت کردم. عاقا من زبانم ضعیفه :*

۰ نظر ۳۱ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۲
مطهره