لایمکن الفرار از عشق

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

به خودم قول داده بودم.

که دیگر نگویم، نخواهم، نگریم... زیر قولم زدم ولی.

 باز شب هشتم شد و من بودم و تاریکی شب و سیاهی های در‌ و دیوار مسجد. و حاج حسین یکتا بود و اربعین گفتن هایش و باز من که زیر عهد سفت و سخت با خودم زدم.

هر بار در خانه ات می آیم مهربان ارباب من...

انقدر در میزنم که بلخره باز کنی در این دوری چند ساله را...

ای من به فدای شما در شبی چنین که برتان گذشت.



* زوار دیدن رفیقی مهربان رفتم، عجیب بوی کربلا میدادند، دل هوایی ام هوایی تر شد.

** چه خوشبختی ای زیباتر و بزرگتر و نازتر از اینکه رفیقی بگوید در خانه مولا علی و حضرت بانو یادت کردم؟ دعا کردم خانه های کوچک تازه تان رنگ و بوی اینجا را بگیرد؟! 


۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۵:۵۶
مطهره