لایمکن الفرار از عشق

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

« ارحم من راس ماله الرجاء و سلاحه البکاء »

خدای من، رحم کن به کسی که ثروت و داراییش فقط همین امیدی ست که به تو دارد و سلاحش تنها گریه ایست که به درگاهت میکند...

خدا جانم، توشه ای جز امید و سلاحی جز گریه ندارم...

تو که امیدم را ناامید نمیکنی جانم؟

من که جز تو کسی را ندارم که بروم زیارت اربعین امسالم را از او بگیرم...

ارحم الرحما؛ من لی سواک؟!



  + از همون وقتی که صحبت کربلا شد اشک تو چشمام جمع شد و بغض گلوم رو گرفت. دائم به خودم نهیب میزدم که مبادا اشکت دربیاد! انصافا هم خوب مواظب بودم که گریه نکنم.
تا... 
تا وقتی مجری بالای سن گفت بیچاره کربلا نرفته ها...
بعد حاج آقا از ته سالن داد زدن کربلا رفته ها دلشون بیشتر بسوزه، اونا رفتن میدونن چه خبره...
من بودم و اشک هایی که مثلا قرار نبود بریزند و سری که درد گرفته بود و خواب های پریشان تا فردا صبح...

 

۲۵ مهر ۹۳ ، ۱۲:۱۶
مطهره

ایـــــن راه اگــر خــاره و خــــارا بطلـــــب

گــــر قابــل آبلـــه ست این پا بطلــــــب

"دست از طلب..." آه فـــــال خوبی آمد

یعنی ته مطلـــب این که آقـــا بطلـــــب


 

     + فقط 58 روز مونده آقا...
        هر روز میمیرم و زنده میشم
        یه کاری برایم بکنید جان دلم...
        مگر میشود دعای زیر قبه ام را مستجاب نکنید حضرت دلبر...
        بگذاررررررررید بیاااااااااایم آقاجانم :(((

۲۳ مهر ۹۳ ، ۱۳:۴۹
مطهره

قسم به ذکر خدا لا اله الا الله

قسم به رحمت للعالمین رسول الله

به کوری دل آن که نمیتواند دید

بگو که اشهد ان علی ولی الله

قسم به شور حسینی قسم به سوز حسن

خدای اشک و غریبی خدای سینه زدن

بگو به نیت توبه برای عفو گناه

بگو به یاد همه عارفان دل آگاه

به نیت فرج صاحب الزمان مهدی

بگو که اشهد ان علی ولی الله  

(+)



  + بدون حب شما عشــــــق نا به فرجام است       جوان نجــــــــف که نبیند جوان ناکام است

 
رفته ها میدانند که حرم حضرت امیر چقـــدر با همه حرم های دنیا فرق دارد.
از هتل که برای اول بار عزم حرکت کردیم به قصد حرم، ناخودآگاه خودم را جمع و جور کردم.
دارم میروم خدمت بزرگترین مرد اسلام. اولین امام شیعیان. امیر المومنین جهان. خلیفه ی مسلمانان...
همه این عنوان ها دست و دلم را میلرزاند و نگرانم میکرد که حواست را خوب جمع کن و آداب ادب و زیارت این آقا را به جا آور.
اما همه این ها فقط و فقط تا وقتی بود که پایم را نگذاشته ام داخل صحن و سرای حضرت...
وارد که شدم همه ی این ها رفت گم شد و دیگر هرگز هم پیدایشان نشد.
عجیب حال و هوای پدرانه دارد ایوان نجف.
انگار نه انگار که شیعه ای امامش را بل دقیقا دختری خسته و آشفته بعد از تمام سالهای زندگی اش بابا را دیده باشد.
دیگر آن همه شلوغی و ذکرهای زیر لبی و هرج و مرج و فشار و ازدحام و فریادهای لبیک یا علی اصلا به چشم نمیآمد.
تماما عشق بود و آرامش و منی که خدمت حضرت پدر رسیده بودم...
سرم را تکیه دادم به نرده های چوبی سبز و چشم دوختم به ضریح و به قدر سالهای فراق بلند بلند گریه کردم...
به سان تشنه ای که بعد مدت ها آب را یافته باشد... به سان مضطری که پس از سالها به منبع آرامش رسیده باشد... به سان دختری که از کیلومترها دورتر خودش را رسانده نزد بابا و حالا نگاه گرم پدر و آغوش پرمهر و گوش های شنوایش را میبیند.
و من همان دخترم. همان که آن روز رو به روبه ی ضریح، حضرت دلبــــر را دید که پدرانه لبخند میزند و دست مهربان بر سر تمام دخترانش میکشد.
من آن روز عشق را دیدم...
مهربانی را دیدم...
و با تمام وجود فهمیدم چقدر بدبخت و محروم است کسی که امام به این عشقی ندارد و مدام زیر لب تکرار کردم: الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایت امیر المومنین علی بن ابیطالب.

 آخ که چــــــــــــقدر خوب فرموده رسول مهربانی ها که: انا و علی ابوا هذه الامة... 


۱ نظر ۲۰ مهر ۹۳ ، ۲۰:۱۲
مطهره
بهترین دوستـــــم...
بعد از مدت ها بدون تو حرم رفتم. تنهای تنها...
تو کیلومترها دورتر بودی و من به دیوارهای سفید حرم که حتی توی گرمای قم هم خنک بودند دست میکشیدم و جلو میرفتم.
یادت هست آخرین بار را که حرم رفتیم؟ یادمان رفته بود چادر سرکنیم و همان طور با مانتو نشستیم توی ماشین و تمام راه با ام پی تری تو آهنگ های مزخرف گوش کردیم. بعد که رسیدیم یادمان افتاد که ای وای! و مجبور شدیم چادرهای گل گلی که دم در حرم گذاشته بودند سر کنیم و کلی قهقه زدیم از قیافه های خودمان.
حالا تو چادر سفید سرت بود و پرواز کرده بودی به خانه ی بختت...
دیروز رفتم حرم. تنهای تنهای تنها...
نبودی که مثل همیشه دوتایی زیارت کنیم و تو مردم را هول بدهی و بلند صلوات بفرستی و برویم بچسبیم به ضریح. بعد بقیه را بپیچانیم و برویم خیابان های اطراف خاکشیر و ساندویچ فلافل بخوریم و ویترین مغازه ها را نگاه کنیم. برویم دوتایی همشهری جوان بخریم. تو رازهایت را برایم بگویی و من مطمئن شوم تو خل ترین دختر دنیایی.
این بار توی دیوانه عروس شده بودی و نبودی و من همه اش جای خالی ات را بغض میکردم. بغضی که از شب عروسی دلم را برایت تنگ کرده بود. نبودی و تنها رفتم حرم و همان گوشه رو به روی ضریح ایستادم و گوله گوله اشک ریختم و با حضرت بانو درد و دل کردم و برایت دعا کردم که خوشبـــــــخت ترین عروس دنیا شوی.



۱۹ مهر ۹۳ ، ۲۲:۴۷
مطهره

اینکه تولد آدم مصادف با عید قربان شود، یعنی یک اتفاق خوب!

یعنی به امید روزهای خوووووووب نوزده سالگی!

یعنی خداجان عیدی و کادوی تولد با هم لطفن!!!



 +امضا؛از سایت دانشگاه به روز میکنم! بابدبختی!

۱ نظر ۱۲ مهر ۹۳ ، ۱۳:۰۳
مطهره
تنهــــــا به یک دلیــــل خـــــودم را نمیکشــــم
بعدا همــــان دلیــــل خودش می کشــــد مــرا


         + فتوبای یکی از همسفران(!) اربعین سال 92.



 ( این ) کلیپ را هزار بار باز کردم و نتوانستم ببینم و بستم. بار آخر که دیدم مردم... هزار بار مردم...
کسی که این راه را رفته باشد میفهمد چرا نمیتوان دید و چرا باید مرد...

۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۹
مطهره