لایمکن الفرار از عشق

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

یه نشونه میخوام واسه قلبم...

۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۲
مطهره

دوباره این ایام نزدیک اربعین شده و حال من دیوانه دگرگون!

نمیدانم چند سال باید بگذرد تا دیگر دلم هوایی نشود، شاید هم باید گفت نمیدانم چند سال باید بگذرد تا حضرت جان رخصت دهد که دل هوایی کنار معشوق آرام گیرد...

چند روز پیش سر سفره صبحانه حرف کربلا شد و اشک هایم قل قل جوشید و صورتم را خیس کرد، بعد هم به آشپزخانه پناه بردم و میان شر شر آب و کف صابون ظرف ها یک دل سیر گریه کردم و با آقاجان حرف زدم و گله کردم.

آقای پناهیان میگفت این چنین سوختن نشانه ی ایمان است، دلم خوش شد که لااقل این سوز جگر یک نشانه ای میدهد به من گمشده ی در بیابان تنها.

یک چیزی را هم فهمیدم؛ داشتم برای همسر قصه ی کربلایی شدنم را تعریف میکردم، آن روزها که چله ی زیارت عاشورا میگرفتم و همه ی دعا هایم یک آرزوی محال بود: با سپهریان بروم کربلا... محال که میگویم یعنی محااااااااال ها! و آن شب که داشتیم فلافل میخوردیم و فاطمه زنگ زد که یک خبر فوق مهم، و من بی معطلی گفنم کربلا؟! و بابا که خیلی راحت گفت فردا برو بگو دو نفریم....

چقدر شبیه قصه ها میماند! انگار دختری از داخل کتاب ها یا برنامه های تلوزیونی دارد اینها را تعریف میکند! 

القصه که داشتم میگفتم، اینها را برای همسر میگفتم و قول صد در صدی سال بعد را میگرفتم که لااقل خودم را آرام کرده باشم که ناگهان چیزی فهمیدم و خشکم زد...

فهمیدم من هربار دیگر هم اربعین کربلا بروم،هرگز آن سفر اولم تکرار نمیشود... آن چله های زیارت عاشورا، آن سوز دلها، آن زنگ زدن فاطمه، آن اجازه ی بابا، آن چاووشی خوانی، آن جلسه قبل سفر، آن کوله جمع کردن، آن معطلی و فشار قبر مرز، آن امین الله کنج سپهری نجف، آن روضه خوانی توی هتل، آن راه افتادن به سمت کربلا، آن سه روز توی جاده، آن خنده ها، آن شگفتی ها، عکس گرفتن ها، خوردن ها، با هم خندیدن ها،آن گریه شب سوم با مرضیه، آن آپارتمان بی آب کربلا، آن خانمی که اجازه داد در خانه اش برویم دستشویی، آن ساختمان نیمه کاره که اسکان مان بود، آن از تو ممنونم دم برگشت..........

هیییییچ کدام دیگر تکرار نمیشوند...

دیگر تمام شده! رفته! مثل یک خواب کوتاه و شیرین! هرگزززززز تکرار نمیشود، برنمیگردد...

دلم گرفته... شدید، عمیق، وسیع...به اندازه ی تک تک ثانیه هایی که در این سه سال دوری بر من گذشته،به اندازه ی دختری که سه سال از آقایش دور بوده....

دلم یک هم صحبت میخواهد... با روضه ی یک دخترک جا مانده...

۲۵ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۰
مطهره