لایمکن الفرار از عشق

۱۲ مطلب با موضوع «به هر ترانه ای سر میکشم تویی» ثبت شده است


همیشه حرفش را شنیده ام، فیلمها و عکسهایش را دیده ام، درباره اش کتابها خوانده ام، اما باز هم با این حال؛ فانتزی عجیب و غریب و دوری بوده برای سالها پیش، قبل از بدنیا آمدن من حتا.

با عکس ها و نوشته ی کتابها بارها اشک ریختم اما باز هم برای من همان تصویر غریب دور از ذهن بوده، مربوط به زمان های دور.

اما حالا؟
حالا به من، به ما، ما بچه های دهه هفتادی که اسم و رسمش را فقط از زبان بزرگترهایمان شنیدیم نزدیک شده، خیلی نزدیک.

تصویر کات میخورد و میرود میچسبد به تصویر های سیاه و سفید پارازیت دار دهه شصت. یک جمعیت متمرکز را نشان میدهد، مردها، مخصوصا مردهای جوان کمترند. بیشتر جمعیت زنهای چادر به سر مشکی پوش اند که چادرها را کشیده توی صورتشان و دست بچه ای را گرفته اند و بغض آلود یا اشک ریزان به سمت جایی میروند.

حالا هم تصویر همان است، مردم همان اند، خیابان ها همان اند، و دوباره هر روز دارند توی شهرهایمان شهید میاورند.

آن تصویر سیاه و سفید دور  غریب، مقابل چشم هایمان جان میگیرد و حالا ما همان زنها و دخترهای جوانی هستیم که گریه کنان پشت سر تابوتی راه میرویم. با دل شکسته.

پدرها و مادرها و خواهرها و همسرهای شهید هم همانها هستند انگار، همانها که سی سال پیش صدا صاف میکردند و قامت راست میکردند و بغض را پنهان میکردند و با دوربین صدا و سیما مصاحبه میکردند که: جوانمان را برای اسلام داده ایم... برای امام حسین...

آخ! چقدر این روزها آشنا هستند!

در شهادت عجیب باز شده! هر روز جوانهای هم نسل ما، مثل ما، شبیه ما، همسن ما دارند میروند و بدنهای بی جانشان برمیگردند.
و دوباره زنهای جوانی که بی شوهر میشوند و بچه های کوچکی که بی پدر...

خدایا صبر!



*چند روز پیش دوباره شهید آوردند توی شهر ما، بیست و چهار پنج بود تقریبا. همسن همسر. کنار گودی قبرش با همسرش مصاحبه میکردند. جوان بود، خیلی. یحتمل هم سن من.
عمو میگوید پنج سال با شهید هم اتاقی بوده، دایی میگوید شهید پایه ی حرف و بحثشان بوده. من به زن جوانش فکر میکنم و سن ازدواجشان که هنوز یکساله نشده....

۲۰ آذر ۹۴ ، ۱۳:۰۰
مطهره



تو ماهی و من ماهـی این برکه ی کاشی 
انــــدوه بزرگــی ست زمــــانی که نباشی
 آه از نفــــس پـــــاک تو و صبـح نشـــــــابور
 از چشـــــم تو و حجــره ی فیـــروزه تراشی 
پلکــــی بزن ای مخـــزن اســـــرار که هر بار 
فیــــــروزه و المــــاس به آفـــــاق بپــــاشی 
ای بــاد سبک سار مــــرا بگـــــذر و بگــــذار 
هشـــــدار که آرامـــــش ما را نخـــــــراشی 
هرگـــــز به تو دستم نرسد مـــــاه بلنــــــدم 
انــــدوه بزرگی ست چه باشی، چه نباشی


+علیرضا بدیع
+ من هم، چونان همه ی هم وطنانم متخصص شور هر چیزی را درآوردن هسدم! بنابراین هر لحظه بیم آن میره که فرزانه بیاد بالا و التماس کنه که این آهنگو قعطش کنم!

۲۱ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۴۵
مطهره

خــــــون هر آن غـــــزل که نگفتم به پــــای تــوست

آیا هنـــــــــوز آمــــــدنت را بهــــــــا کـــــم است؟!


۰۴ دی ۹۳ ، ۱۲:۰۷
مطهره


ای باعث دلبستگی هایم نگاهم کن

من خسته ام! با چشم هایت رو به راهم کن


            یا ایها الرئوف...
            السلطان...



۰۲ دی ۹۳ ، ۱۴:۵۳
مطهره

گر چه هنگام سفر جاده ها جان کاهند
روی نقشه همه فاصله ها کوتاهند


فاصله بین من و کرب و بلا یک وجب است
نقشه ها وقتی از این فاصله ها می کاهند


راهی کرب و بلا میشوم از راه خیال
بی خیالان چه بخواهند و چه نه، گمراهند


چند قرن است که خرما به نخیل است و هنوز
دست ها طلب از چیدن آن کوتاهند


۲۰ آذر ۹۳ ، ۱۳:۴۵
مطهره

نشدم نوکـــــــــر خوبی به درت حق داری

اربعیــــــــن داغ حــــرم را به دلــــم بگذاری


۱۶ آذر ۹۳ ، ۲۱:۱۷
مطهره


من از این درد بنا نیست شکایت بکنم
ترسم این است به دوری تو عادت بکنم

مدتی میشود از کرب بلا محرومم
چه قدر چیزی نگویم و رعایت بکنم

پسر فاطمه انگار که قهری با من
رو مگردان تو زمانی که سلامت بکنم

زودتر کاری بکن که اربعین نزدیک است
قصدم این نیست به کار تو دخالت بکنم

نه حرم رفته ام و نه سفری در راه است
بین زوار تو احساس خجالت بکنم

حرف حرف تو ولی راضی نشو آقاجان
به رفیقم که حرم رفته حسادت بکنم...

۲۴ آبان ۹۳ ، ۱۲:۳۰
مطهره
تنهــــــا به یک دلیــــل خـــــودم را نمیکشــــم
بعدا همــــان دلیــــل خودش می کشــــد مــرا


         + فتوبای یکی از همسفران(!) اربعین سال 92.



 ( این ) کلیپ را هزار بار باز کردم و نتوانستم ببینم و بستم. بار آخر که دیدم مردم... هزار بار مردم...
کسی که این راه را رفته باشد میفهمد چرا نمیتوان دید و چرا باید مرد...

۰۱ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۹
مطهره

ضریح، اشک، دخیل، آه یک گدا یعنی...

نگاه، عشق، تمنای کربلا، یعنی...

دو چشم خیس، دو دست، این دل، این دعا، یعنی...

شتاب، نور، صدا، حضرت رضا، یعنی...

دوباره صحنه یک صحن و یک گدا، یعنی...

دوباره معنی یک بام و دو هوا، یعنی...

دلی شکسته، قسم، عشق، کربلا، یعنی...

سخاوت و کرم حضرت رضا یعنی...*


        


  + هر کس به مشهد آمد و حاجت گرفت و رفت         او را به درد کــــرب و بلا مبتـــــــلا کننـــــــد

  

  +  آن شب اولی که پایم را گذاشتم توی بین الحرمین مثل حالا نبودم که دلم پر بزند برای یک لحظه تنفس آن هوا. آن موقع توی بهت بودم. جا خوردم. هی به گنبدهای دو طرفم نگاه میکردم و هی آخرین تصویری که از گنبد و ضریح امام ارضا در ذهنم مانده بود جلوی چشمم می آمد.
تند تند توی دلم کلکم نور واحد را تکرار میکردم ولی هنوز حس میکردم یک چیزی کم است و جور نیست. یک چیزی توی دلم میجوشید و چشم هایم خیس میشد.
عطر فضای حرم دلتنگ ترم میکرد. فضا سنگین بود. هول داشت. بهت داشت. ترس داشتم حتی. شلوغ بود. پر از آدم هایی که لباس سیاه عربی داشتند و به سر و صورت میزدند.
من فکر میکردم همه جا باید مثل صحن انقلاب باشد و همان آرامش ایوان طلا را داشته باشد.
آرامش؟ کلمه ای انگار گمشده ی کربلاست
...
هر چه بیشتر به صحن و سرای اطرافم نگاه میکردم بیشتر دلتنگ میشدم.
از خودم بدم آمد. از خدا معذرت میخواستم برای خواسته دلم. میگفتم ببین چه بنده ی چشم سفیدی هستم. حس بچه های لوسی را داشتم که پیش پدرشان هم مدام گریه میکنند و بهانه مادرشان را میگیرند
.
با خودم میگفتم اگر قرار بود بیایی اینجا و از دلتنگی امام رضا اشک بریزی دیگر آمدنت چه بود؟
این همه کربلا میخواهم هایت چه بود؟ خب همان ایران کنار خودشان میماندی!
شرمنده بودم از حس و حالم. ناشکری میکردم انگار. قدر 
ناشناسی...
بعدتر که برگشتیم و من توبه کردم از احساس دلم، فهمیدم:
"
تو نور واحد و این حرف ها سرت نمیشود.درس تو هنوز به آنجا نرسیده این درس سال بالایی هاست. درس تو رسیده به نان و نمک. نان و نمک او را خورده ای و به او دل بستی. بین او و همه ائمه فرق میگذاری. نمک گیر شده ای.
** "



 + آقا! آخرش هم این که ؛

             مادر سپرده است دست شما مرا                          گفته فقط شما ببری کربلا مرا      



 *مسعود یوسف پور
**خدا خانه دارد-فاطمه شهیدی

۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۴۷
مطهره

مانند طفل در به دری گریه میکنم

مثل گدای پشت دری گریه میکنم

اشک مرا زمان گدایی ندیده اند

این بار چون تو میگذری گریه میکنم

حالا که بین این همه مردم زیادی ام

از این به بعد یک نفری گریه میکنم

بار مرا کسی نخریده تو میخری؟

بار مرا بخر نخری گریه میکنم

از چند جا شکسته پرم ای شکسته بند

از غصه شکسته پری گریه میکنم

جان همان که زائر بابا نشد مرا 

یک کربلا ببر نبری گریه میکنم

     گریه میکنم

          گریه میکنم

               گریه میکنم

                   گریه میکنم

                        گریه میکنم



   + میگفت فراق دو قسم است: فراق قبل از وصال و فراق بعد از وصال.
      و آن دومی سخت تر است...

   

   +   گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق          ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم

 

  + من این روزها خیلی میترسم. از حال خودم سه چهار ماه بعد میترسم. از اینکه توی خانه باشم و       تلوزیون زائران توی جاده ی نجف را نشان دهد میترسم. از دعوت نشدن میترسم. از دلتنگی میترسم. از واژه بی لیاقتی میترسم...
    میترسم و گریه میکنم...
    چقدر از سوز ترس و دلتنگی میتوان آه کشید و اشک ریخت؟
    همان قدر گریه میکنم.
  

   

   - تو دوستدار گریه کنان هستی؟
     من گریه میکنم...

۰۸ شهریور ۹۳ ، ۱۳:۰۳
مطهره