لایمکن الفرار از عشق

بودنت برام مثل بارونه

پنجشنبه, ۲۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ب.ظ


کی بود که من لباس قرمزم -همان که یک پاپیون گنده ی چهارخانه روی سینه اش دارد- را پوشیدم و بعد کیلومترها جاده، آمدم جشن عقد تو؟ 

همان موقع که نیمه شبش، بلند شدی آمدی پشت بام و گفتی چه طوری تو دیوونه؟!

کی بود که پیرهن آبیه -همان که از مشهد خریدم و از آنهاست که دوست داری بپوشی اش و هی دور خودت بچرخی- را پوشیدم و باز هم بعد یک عالمه راه، رسیدم چشن عروسی تو؟

همان موقع که فردا صبحش، بدون تو رفتم حرم و گریه کردم و خوشبختی تو دوست جانم را از خدا آرزو کردم؟

کی بود که تو پیراهن تنگ مشکی ات -همان که در نظر من خیلی بهت میامد- را پوشیدی و آمدی جشن نامزدی من؟

همان موقع که تا دیدی ام جلو آمدی و در آغوشم کشیدی و دیگر نیاز نبود حرف بزنی تا من بفهممت، چون از نگاه ها و حرکاتت می بارید که چقدر خوشحالی و ذوق میکنی و لابد من هم نیاز نبود بگویم چقدر دلتنگت بوده ام و چقدر نگاهم به در سالن بوده که تو بیایی و عروسی خودت قد عروسی خودم خوشحال بودم و باز هم نیاز نبود بگویی آنقدر خوشحالی که انگار عروسی خودت است.

همان موقع که تا آخر شب دل نمیکندیم از هم و داماد که بیرون میرفت جای تو کنار خودم بود.

کی است که من خبرش را میشنوم؟ همان شب سرد و بارانی پاییزی ست که من بلوز کاموایی قرمز با شلوار سفید پوشیده ام و توی آشپزخانه مادرجون مشغول سالاد درست کردنم.

خبرش را میشنوم و یک لبخند گنده ی صورتی کش میاد روی لب هایم....

کی است که تو داری مامان میشوی دیوونه ی من؟!

آخر هر چه که فکر میکنم و با خودم کلنجار میرود میبینم که نه! حالا حالا ها به تو نمیاید مامان شوی!

خودت میگویی به من هم نمیامده عروس بشوم اما شدم.

دنیا را میبینی عزیز ِ جان و دلم؟!

چقدر زود گذشته... همین دیروز بود که من و تو توی اتاق دم دری مادرجون بازی میکردیم و حرف میزدیم و درد و دل میکردیم. دیروز بود که من آمدم ده روز خانه تان ماندم. دیروز بود که یک شب تا صبح بیدار ماندیم و حرف زدیم و بزرگ ترین رازهایمان را گفتیم.

دیوونه ی من!

حالا تو داری مامان میشوی و من دارم عروس میشوم...

چقدر زود گذشته روزهای کودکی مان...

من و تو همیشه از هم دور بودیم و همیشه ی خدا فاصله بوده بینمان، حتا شده گاهی شش ماه بگذرد و دیداری نکنیم، اما...

اما به گمانم دل من و دل تو، تنها دلهایی هستند که توی کل دنیا، با وجود این همه فاصله این همه نزدیک هستند و میتپند برای هم :) 

۹۴/۰۸/۲۱
مطهره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی