لایمکن الفرار از عشق

حدود شش ماه قبل از کنکور بود. یه جایی بودم که میدونستم هر دعایی بکنم مستجابه. خودشون وعده داده بودن و میدونستم ردخور نداره.

دستم توی دستای مرضیه عرق کرده بود و داشتم میون صداهای گریه به دعاهام فکر میکردم.

من نه رتبه خوب خواستم نه رشته خوب و نه دانشگاه خوب. فقط از خدا خواستم اون چیزی رو که به صلاحمه پیش بیاره. حتی اگه مثلا قراره امسال قبول نشم. برای همینم همه ش آرامش داشتم. خسته بودم.خیلی... اما آروم بودم چون نتیجه رو سپرده بودم به خدا و مطمئن بودم حتی اگه آخرش از دید من بدترین چیز ممکن بشه این همونه که خیر من توش هست.

رتبه ها که اومد چیزی دیدم که اصلا انتظارشو نداشتم. انتظارم ده برابر بیشتر از این بود. شاید حدود ده یازده هزار! باور نمیکردم...

روزهای انتخاب رشته سخت گذشت، با کلی نگرانی... کلی گریه... کلی سردرگمی...
اما همون موقع هم به چیزی اصرار نداشتم جز خیر و صلاحم.

دیشب که نتایج اعلام شد باز هم چیزی دیدم که انتظارشو نداشتم. انتظارم رشته و حتی دانشگاه خیلی بهتر از این بود. شوک شده بودم، باور نمیکردم...

من کلی انتخاب میتونستم داشته باشم. تقریبا بیشتر رشته/شهرهایی که بخوابم. همه ی دغدغه ها و بدو بدوهای من به کنار، اما همه چیز جوری پیش رفت و نتیجه چیزی شد هیچ وقت بهش فکر هم نمیکردم.

این رشته و دانشگاه؟ هرگز!!! 

اولویت چهارم؟ هرگز!!!

حالا دیگه میدونم خیابان و انقلاب و سر در پنجاه تومانی و مجسمه فردوسی دیگه تموم شده.

یاد حرف اون روز مرضیه می افتم که همون شش ماه پیش وقتی از جلوی دانشگاه تهران رد شدیم گفت اینا برای شما آرزوئه و برای من حسرت!

دیگه برای من آرزو نیست. حسرت هم نیست. چون همه چیز یه جور پیش رفته که خیالم راحته خودش این رشته و دانشگاه رو برام انتخاب کرده.

حتی اگه همه سرزنش کنن و بگن چرا من میگم چیزهایی هست که ما نمیدونیم...

شاید هیچ وقت هم نفهمیم...

چیزهایی که فقط خدا میدونه...


۹۳/۰۶/۱۸
مطهره

نظرات  (۲)

۱۸ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۰۸ فاطمه سادات
اوهوم.........
عجب!
.
.
فقط یه چیز:
ما اختیار خود را تسلیم عشق کردیم..

پاسخ:
چه جمله جالبی بود این جمله...
ما اختیار خود را تسلیم عشق کردیم.
البته یه جاهایی ما هر چی میخوایم و در توان مون هست انجام میدهیم منتها اختیار ما دیگه عملا مقابل عشق او تاثیری نداره!