لایمکن الفرار از عشق

آه حسرت رو سینه م و میباره چشام...

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ب.ظ

بی خبر از مردم، دوربین را کاشته اند یک گوشه. مثلا توی یکی از طاقی های مشرف به ایوان طلا.
 برای همین مردم خود واقعی شان اند، جلوی هیچ دوربینی نقش بازی نمیکنند. یک پسر جوان می آید. دست میکشد روی در چوبی حرم، سرش را تکیه میدهد به کاشی های خنک دیوار و چند ثانیه شانه هایش از گریه می لرزند. بعد دو تا رفیقش میرسند. پسر تند اشک هایش را پاک میکند. میرود وسط رفقایش می ایستد ودو دستش را دور گردن شان می اندازد و خوش خوشان و خندان لب و مست میروند داخل حرم حضرت پدر.
من اینجا توی خانه جلوی تلوزیون خیره این تصاویر شده ام...به توفیق پسرک و رفقایش فکر میکنم... به اینکه یک چنین سحر ماه رمضانی دارند دور ضریح حضرت بابا میچرخند... خوش و بی غم دنیا... اینکه این لحظات چقدر واقعی و زنده است! و شاید پسرک سال بعد همین موقع چقدر دلتنگ این ثانیه هایش شود. اینکه شب قدر پارسال چه حالی داشته و چه کرده که امسال مهمان چنین رزق بزرگی شده است...
نگاه میکنم و حسرت میخورم.... 

* اللهم ارزقنا...
** وبلاگ نویسی یادم رفته! حسابی اهل غریب آباد اینستاگرام شده ام! گفتم این یکی بماند فقط برای خودم! آوردمش در وبلاگ نازنین. قاب های خوش و خندان زندگی برای صفحه اینستا، دلتنگی های عاشقانه ام را همین بلاگ قدیمی بس!
۹۶/۰۳/۲۰
مطهره

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی