لایمکن الفرار از عشق

علیکن بالفرار

چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ب.ظ

با چشم اشک بار علیکنّ بالفرار
با قلب داغ دار علیکنّ بالفرار

 وقتی کمان حرمله شلاق دست شد
پنهان و آشکار علیکنّ بالفرار

 جان هم رسیده گرچه به لب هایتان ولی
با حال احتضار علیکنّ بالفرار

 در ساحل فرات علمدار کربلا
شد چون علم ندار ، علیکنّ بالفرار

 راه عبور ، معبر غارت گران شده
از گوشه و کنار علیکنّ بالفرار

 دیدید مثل ابر بهار اشک ریختیم
آتش نشد مهار علیکنّ بالفرار

 از من به لاله های حرم عمه جان بگو
حتی به روی خار... علیکنّ بالفرار

 با این که مشکل است و همه بانوان ما...
...هستند با وقار علیکنّ بالفرار

 حتما به دختران حرم گوشزد کنید
تا هست گوشوار علیکنّ بالفرار

 دقت کنید گم نشود هیچ کودکی
امشب در این دیار علیکنّ بالفرار

 با چکمه ها به سوی حرم روی اسب خویش
تا شمر شد سوار علیکنّ بالفرار

 با این که از مصائب این دشت پر بلا
لا یمکن الفرار... علیکنّ بالفرار  
(+)

شاعر:مصطفی متولی


پیاده روی روز سوم تا ساعت هشت و نیم- نه شب طول میکشد.
خسته ایم و پاها دردناک و ورم کرده و تاول زده و منقبض شده.
برای استراحت مجبوریم هر چند عمود بنشینیم و وقت بلند شدن ،راه رفتن ِدوباره مصیبت است.
به سختی راه میرویم.
بچه های تیم ما، اغلب پدر یا برادری همراهشان است.
از شب سرد بیابان نمی ترسیم و دلگرمیم به حضور پدر یا برادری کنارمان.
خستگی که به اوج میرسد،
فکر میکنم چگونه دخترکی سه ساله   در این بیابان های سرد و تاریک، 170 فرسخ پی عمه اش می دویده است؟

"حضرت گفتن فقط بهشون بگید فرار کنن این بچه ها...
بچه ی کوچیک ترس داره، آتیش دیده، دنبالش کردن، دارن بهش تعرض میکنن، زده به دل بیابون
شب شده، خیمه ها سوخته، سرپناهی نیست...
خانم حضرت زینب هی دونه دونه میره این بچه ها رو از تو بیابون جمع میکنه،
تصورش خیلی سخته...
 یه لحظه احساس کنه ای وای میشمرم دو تا کمن

دو تا بچه نیست، کجان؟
داریم توی مقاتل نوشتن خانم حضرت زینب همین طور که داشت میگشت دید این دو تا بچه سر در آغوش هم از ترس جان دادند...
خانم حضرت زینب چی کشید اون لحظه...
الان اینجا امنیته باز ما جرئت نداریم یه ذره دور شیم از این خیمه ها، بریم تو بیابون.
یه بچه ی چهار ساله مگه چقدر تحمل داره؟
مگه چقدر می تونه این بار رو بکشه؟
باز خوب شد به شام رسید، باید وسط راه جون می داد..."


+ نمیدانم چرا و چطور، اما هنوز هم ناامید نشده ام. هنوز هم منتظرم صدایم کنید و بگویید بیا. شاید به این خاطر است که در خاندان شما رد کردن گدا معنا ندارد، شاید به این خاطر است که شما رحمة الله الواسعه اید، نمیدانم...
فقط میدانم مرا دست خالی نخواهید گذاشت.
ارباب من...

۹۳/۰۸/۱۴
مطهره