لایمکن الفرار از عشق

و دیگر هیچ!

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ب.ظ

ایشون علی هستن؛ عشق دوم من در زندگی :)))


۹۳/۱۰/۳۰
مطهره

نظرات  (۴)

۳۰ دی ۹۳ ، ۲۱:۱۴ فاطمه سادات
این عشقا رو عاشقیم!
پاسخ:
شما منتظر باشید که عشق خودتون در راههههههه!
میرسه حالا، تازه عاشقی تون شورو میشه :)
۰۴ بهمن ۹۳ ، ۱۶:۱۳ فاطمه سادات
به جون چولی من فقط آینه هات دستمه!!اونم در اولین دیدار بهت میدم(آیکون از ترس زیر پتو قایم شدن)
پاسخ:
دیووووونه! منظورم به تو نبود که! من که همیشه کتاب و سی دی و اینا رو با خیال راحت به تو میدم.
خیالم از بابت تو راحته!
تو این ی مورد استثنا با سلیقه و امانت داری!
آینه هام حالا تا چن ماه دیگه جا داره. خوشال باش :دی
تو میدی سعادت آباد دس کیه؟
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۰۳:۲۶ فاطمه سادات
من کلا با سلیق ام اصن!ببین اون سری نیمه پنهان ماهت که دستم بود مامانم و بابامم میخوندن،بعد برات گفتم که چقدر لطیف با کتاب برخورد میکنن!!؟؟!ینی من سکته میکردم اینا کتاب تورو دستشون میگرفتن!!خدا بهت رحم کرد اصن😂😂😂
به جون چولی من سعادت آبادو از دخترخاله ام گرفتم دیدم!!نه بابا من از کجا بدونم!خودت مغزتو به کار بنداز جواب نداد یه فاتحه براش بخون!
پاسخ:
اووووووووووووه!!!
به مامان بابات دادی؟!
باید نماز شکر بخونم که سالمه الان پس!
۰۵ بهمن ۹۳ ، ۱۳:۱۱ فاطمه سادات
حالا دیگه من اینطوری میگم تو دیگه نگو!!
ما خانوادگی خیلی کتاب دوستیم فقط مامانم اینا یه کم با کتابا راحت تر از من برخورد میکنن،همین!
پاسخ:
هههههه :)))
من که با بابای تو این حرفا رو ندارم که! 
بله بله در جریانم!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی