لایمکن الفرار از عشق

من قصد کرده ام بروم یا علی مدد!

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۶:۲۰ ب.ظ

از عکس تو و بغض همین قدر بگویم

دردا که چه شب ها... که چه شب ها... که چه شب ها...




حالم شبیه حال دخترکی ست که پس از شش ماه دوری و فراق و صبوری در آستانه ی وصال آغوش پدر است.
میخواهد برود نزد پدر، خودش را بیندازد توی آغوشش و پشت دست های مهربان و میان لبخند گرمش گم شود.
دختر همه ی روزهای سختی را چکه چکه اشک بریزد و بگوید: خیلی سخت بود بود بابا جانم. اربعین بود، دوری بود، من بودم، قلبی تکه تکه بود...
دلم هوایتان را کرده بود امام رضا جانم...
چه خوب که شما اینجا هستید عزیز دل، توی وطن، کنار ما...
میخواهم بیایم کنارتان، سرم را بگذارم روی شانه هایتان و شما دلداری بدهید.
بگویید صبر داشته باش دختر جان، من اینجایم...
میخواهم به اندازه ی تمام سختی ها و دردها سبک شوم.
بابا جان... به دختری ات قبولم داری؟!



+زائرمان از اولین زیارت تنهایی اش برایم تمبرهندی و روسری آورده بعلاوه یک عالم دعا و نمازی که توی حرم برایم خوانده. خواهر و برادر خوش بختی هستیم ما که به فاصله ده رو دعوت میشویم به پابوس حضرت جان :)

۹۳/۱۱/۰۴
مطهره