لایمکن الفرار از عشق

قبلنا، ینی دقیقن قبل از اینکه دانشجو بشم یه دید خیلی آرمانگرایانه و مدینه فاضله ای طور به دانشگاه داشتم. فک میکردم دانشگاه یه مکان کاملا علمی فرهنگیه و دانشجو هاش انسان های متشخص و مودب و درس خونی هستن که صب به صب کیف بر دوش کتاب در دست میان سر کلاس ها و عصر به عصر با ذهنی آکنده از علم و دانش میرن خونه / خوابگاه شون.

 ولی خب حالا که خودم چهار پنج ماهیه دانشجو شدم، میبینم که حداقل رفتار خودم و هم کلاسی هام بطور کلی ناقص این تصورات سابق منه!
منی که تو دبیرستان از اون بچه های آروم و ساکت و آسه برو آسه بیا بودم الان تو دانشگاه جوری شدم که خودمم باورم نمیشه این منم! 
ینی به معنی واقعی کلمه میخندیم و خوش میگذرونیم و کیف میکنیم.
دانشکده ما سه طبقه ست، بعد مدلش از ایناست که یه نورگیر بزرگ در وسط داره جوری که از طبقات بالا پایین مشخصه و برعکس! بد ما امروز طبقه سوم کلاس داشتیم استادمون هم یه ربع ساعتی دیر کرد. بد ما اینقد سابقه مون خرابه که مثلن استاد پن دقیقه دیر کنه جم میکنیم میریم، برا همین یه استاد دیگه رو فرستاد که بهمون بگه بچه ها نرید! فلانی یه کاری داشته رفته ولی گفته شماها بمونید تا برگرده.

بد من و دوستام آویزون شده بودیم دم همون نورگیر طبقه سوم از این آلوچه ترشا میخوردیم هسته هاشو تف میکردیم طبقه همکف! تازه فک نکنید که سالن خیلی خلوت بود و ما در خفا این کارو میکردیم بلکه سالن در شلوغ ترین وضعیف ممکن خودش بود.
اون کلاس بغلی جلسه دفاع بود و ترم ششی هام درست مقابل ما نشسته بودن و از هر طبقه م پن شیش نفری آویزون شده بودن و تو همکف هم رفت و آمد بود!
تازه من پیشنهاد کردم بیاید مسابقه سریع ترین تف رو بدیم ببینیم تف کی زودتر میرسه پایین که رد شد متاسفانه!

بد اون دفاعی که گفتم تو کلاس بغل بود، اینا شیرینی داشتن و چای و میوه. ما اینقد بلند بلند گفتیم آخ شیرینی... دلم خواس... منم شیرینی میخوام... که خانومه دلش برامون سوخت اومد بهمون تعارف کرد. بدش من گفتم بچه ها بیاید بریم تو فاز چای که بهمون چایی هم بدن که قبول نکردن :دی

حالا اینا یه چشمه ی کوچیکی از کارهامونه که گفتم!
بقیه شو روم نمیشه بگم :دی
آها یکی دیگه از کارهایی که میکنیم و کلی هم حال میکنیم با این کار خودمون گیر دادن و سوژه کردن ترم سه ای ها و ترم پنجی هاست که البته الان دیگه ترم چار و شیش هستن!
عاقا ورودی های سال این شیش ها فقط پسر گرفته بد اینا در حدن که ی سری درساشونو افتادن و الان کلاساشونو با ما میان. بچه های ما هم با اینا سر یه مسایلی کل دارن و دیگه اینکه خیلی هم بیشور و بی شخصیت هسدن!
و همه ی اینا ینی مهلت خوبی برا دس گرفتن ما برا اینا :))))
گروهشون معروف به "چندش ها" ست و رو هر کودومشونم یه اسم گذاشتیم. خیلی باحالیم خلاصه!
بد قبلا یکی از بچه ها از یکی از اینا خوشش میومد که الان دیگه نمیاد ولی خب برا اینکه ما هم سرگرم باشیم این علاقه شو تکذیب نمیکنه و میذاره ما سر به سرش بذاریم و خوش باشیم.

بد یکی دیگه از بچه از یکی از این ترم سه ای ها خوشش میاد که بنظر من اونم چندشه ولی خودش قبول نمیکنه :دی
این چون همیشه ی خدا یه سویشرت آبی میپوشه ما صداش میکنیم آبی! تازه نصف موهاشم رنگ کرده!
اسم هاییم که گذاشتیم به این صورته که اون که خیلی خوش خنده س! یا اون یکی که خیلی مغروره یا اون که چشاش سبزه یا اونکه همیشه کت چرم میپوشه یا اونی که شاعره!

یه چیز دیگه م اینکه امروز آقای ک به همه شوکولات تعارف کرد. بجز ما که بیرون آویزون بودیم! بد آخر کلاس دوباره شوکولاتا شو درآورد که به ماها هم تعارف کنه که من سریع پیچوندم و رفتم بیرون که باهش رو در رو نشم چون این یه حرکاتی زده که کلن خیلی به دل من نمیشنه. قبلنا اینجوری نبودا، جدیدن اینجوری شده. 

بد ما هر چی از این پرسیدیم که آخه پسرجان مناسبت این شوکولاتو چیه؟ رو نکرد! گف هیچی! گفتیم الان باید بگیم مبارک باشه یا قبول باشه یا به سلامتی یا فاتحه بفرستیم یا چی؟! که هیچی نگف! 
گفتیم یا نامزد کرده روش نمیشه بگه یا این شوکولاتا رو خریده از مزه ش خوشش نیومده گفته بده ما یه ثوابی هم ببره!!!!


۹۳/۱۱/۲۷
مطهره