لایمکن الفرار از عشق

البته الان بیشتر شبیه پاتریک شدم!

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۸ ب.ظ

تمام ماه های قبل من مثل یک ستاره دریایی خسته چسبیده بودم به شوفاژ یک اتاق در بسته و جلویم به شعاع دو متر کتاب و ورق و دفتر و تست و مداد و ام پی تری و کوفت و زهرمار پهن بود و هر از گاهی برای تنفس به سطح آب می آمدم.

شب ها در چشم باد را نمیدیدم و بجایش خودم را در پتو میپیچیدم و اقتصاد کوفتی میخواندم و تست میزدم و هیچ چی هم دستگیرم نمیشد.
خانواده صبح به صبح میرفتند و ظهر به ظهر و عصر به عصر و شب به شب برمیگشتند.
                        

   

تمام ماه های بعد من باز هم مثل یک ستاره دریایی خسته چسبیده ام به خانه و هیچ کاری نمیکنم.

دقیقا هیچ کار مفیدی نمیکنم. همه ی آن کارهایی که فکر میکردم بعد آن ماه های عذاب درس خواندن باید بکنم را نمیکنم. حتی دیگر برای تنفس هم به سطح آب نمی آیم.
شب ها روزگار قریب میبینم و چای زنجبیل میخورم و خودم را باد میزنم و کماکان هیچ چی دستگیرم نمیشود.
از جمع خانواده فقط پدر است که تابستان ها هم صبح به صبح میرود و ظهر به ظهر و عصر به عصر و شب به شب برمیگردد.

۹۳/۰۵/۲۹
مطهره