لایمکن الفرار از عشق

یا من ارجوه لکل خیر

سه شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ

ای کسی که برای هر خیری به او امید دارم...

وقت هایی که یادم می افتد چــــــــــــقدر بد و خطاکار و سرکش و گناهکارم، همان وقت هایی که از خودم بدم می آید بخاطر این همه عصیان گری و بد بودن...
دقیقا همان وقت ها یاد مهربان و لطیف بودن تو می افتم.
میدانی؟ حتی گاهی رویم نمیشود بیایم طرفت از فرط بد بودنم
آن قدری که فقط خودم و خودت میدانیم چقدر...
اما همان موقع، دقیقا در همان حوالی؛
خاطرات کربلا و شلمچه آرامم میکند...
تو میتوانستی مرا از لیست زائرها خط بزنی،
میتوانستی فکرش را هم توی ذهنم نیندازی، 
میتوانستی دستم را نگیری تا ببری جایی که نقطه بگذارم ته همه ی بدی هایم و بیایم سرخط زندگی جدید.
میتوانستی اصرارم برای نرفتن را به دل بگیری و نبری ام، نمیتوانستی؟
اما تو، خود ِ خود ِ خودت دستم را گرفتی و بردی
میتوانستی به من سالها عمر طول و دراز بدهی اما محرومم کنی از آن یک شبی که قد تمام عمرم می ارزد.
همان شب در شلمچه را میگویم،
آن شب که روی خاک های هنوز شیمیایی شلمچه نشسته بودم و در تاریکی محض و تنهایی، کنار صدها نفر از بنده های خوبت اشک میریختم و زار میزدم و ضجه میزدم.
یاد ندارم توی زندگی ام آن طور گریسته باشم
آن طور داد زده باشم و بلند بلند حرف زده باشم و قول و قرار گذاشته باشم و خط و نشان کشیده باشم تا جایی که توان بلند شدن در زانوهایم نباشد و سجده بیفتم روی خاک هایی که بوی خون میداد...
و هرگز آن طور سبک شده باشم...
هرگز...

آغوشت را دوباره برایم باز کن خدا جانم
خدایی که به اندازه ی همه ی بدی های من خوب و بخشنده ای
بگو که من را بخشیده ای...
و کمکم کن بشوم بنده ی خوب تو
که یادم برود همه ی عادات زشتم را.

با همه ی بدی هایم، باز هم در هر خیری به تو امید دارم.
باز هم میایم در خانه ی تو 

و به تو
          امید 
                 دارم.

ای آنکه عطا میکنی به آن کسی که بخواهد

و عطا میکنی به آن کسی از تو نخواهد 

و نه تو را بشناسد

از روی بخشش و مهرورزی...

۹۴/۰۲/۲۲
مطهره